حسن و قبح از ديدگاه آخوند خراساني (1)
حسن و قبح از ديدگاه آخوند خراساني (1)
چکيده
مقدمه
مسئله حسن و قبح، قبل از متکلمان اسلامي در يونان باستان مطرح بوده است؛ زيرا استادان فلسفه يونان مانند ارسطو، فلسفه را به دو شاخه نظري و عملي تقسيم مي کردند و در بخش اخلاق به جهت اتکا بر عقلانيت، به اصل تحسين و تقبيح ذاتي به منزله فلسفه اخلاق متوسل شده بودند.(4) پس از ظهور دين اسلام و پيدايش علم کلام، اين مسئله در ميان دانشمندان به مثابه يک مسئله مهم کلامي مورد بحث قرار گرفت.(5) متکلمان در رويارويي با اين مسئله از همان آغاز به دو دسته تقسيم شدند: الف) شيعيان، معتزليان و برخي از حنفيان که حسن و قبح را ذاتي مي دانستند؛ ب) اشعريان که آن را الهي مي دانستند. در مکاتب ديگر نيز مي توان لذت گرايي، سودگرايي، جامعه گرايي، تکامل گرايي، شهودگرايي، احساس گرايي و نظريه امر الهي را تقلي متفاوت از خوب و بد برشمرد.(6)
معناشناسي حسن و قبح
مدح و ذم است و اينکه آيا حسن و قبح امري ذاتي افعال است يا آنکه امري الهي و موقوف به جعل شارع است.
مسئله ديگري که بايد بدان توجه داشت، فرق بين ذاتي و عقلي بودن در حسن و قبح است. ذاتي بودن يعني اينکه حسن و قبح در ذات افعال وجود دارد و افعال اختياري انسان، در واقع و نفس الامر، مصلحت يا مفسده واقعي دارند. در برابر اين معنا، نظريه الهي و اعتباري است.(7) اين مربوط به مرتبه ثبوت است. در درجه بعد، نوبت به عقلي بودن مي رسد. عقلي بودن حسن و قبح بدين معناست که در عقل، اين قدرت وجود دارد که بتواند حسن و قبح افعال را درک کند. در برابر اين معنا، نظريه شرعي است. اين معنا مربوط به مرتبه اثبات است. اگر کسي حسن و قبح را ذاتي ندانست، طبيعتاً نبايد توقّع داشت به عقلي بودن آن معتقد باشد.
يکي از معاني ارائه شده درباره حسن و قبح، سازگاري و ناسازگاري با قوه عاقله است. اين نظريه به صورتي نسبتاً مفصل، از سوي مرحوم آخوند خراساني بيان شده است؛ اما قبل از وي، قطب الدين سبزواري، عالم قرن ششم هجري، اين موضوع را در کتاب الخلاصه في اعلام الکلام بيان کرده است.(8)
آخوند خراساني در فوائد الاصول بيان مي کند که مراتب افعال در نزد عقل يکسان نيست و افعال مانند ساير اشياء، داراي سعه و ضيق (گستردگي و تنگي) است. اين اختلاف وجودي، منشأ اختلاف در آثار خير و شر مي شود؛ همان گونه که در ادراک از طريق قواي حسي نيز اختلاف وجود دارد، قوه عاقله که از قواي انساني، و بلکه رئيس اين قواست، ناگزير از ادراک بعضي از امور ملائم و سازگار فرحمند، و از ادراک بعضي از امور ناسازگار مشمئز مي شود و ملاک سازگاري و ناسازگاري نزد قوه عاقله، همان سعه و ضيق وجودي است که منشأ آثار خير و شر مي باشد و قوه عاقله به لحاظ تجردي که دارد، با هر آنچه حظ و بهره ي وجودي بيشتري دارد سازگاري و سنخيت، و با هر آنچه بهره ي وجودي کمتري دارد، منافرت و ناسازگاري دارد. معناي حسن و قبح عقلي، همين ملائمت و منافرت فعل با قوه عاقله است و همين سازگاري و ناسازگاري بالضروره موجب صحت
مدح فاعل مختار بماهو فاعل يا ذم وي مي شود.(9) نظريه ايشان را مي توان چنين نمودار ساخت:
اختلاف افعال در سعه وجودي ـــــــ آثار خير و شرـــــــ ملائمت و منافرت با قوه عاقله ـــــــ صحت مدح و ذم فاعل
آخوند وجود اختلاف و تفاوت در افعال را امري بديهي و روشن براي عقل مي داند که جاي شک و شبهه ندارد: «و هذا ممّا لا يخفي علي اوائل العقول».(10) شاهد اين سعه و ضيق در اختلاف پيدا شده در آثار اين افعال است.
همچنين ايشان اختلاف افعال را به تفاوت در اشيا تشبيه مي کند و براي آن به تفاوت ميان ضربي که باعث درد است و اعطا و بخششي که سبب سرور است تمثيل آورده، و بيان مي کند که همان گونه که اشياء در وجود مختلف اند، افعال نيز به همين گونه داراي تفاوت در هستي اند که در نتيجه آن، در قواي مدرکه انساني اثر مي گذارند. وي فهم اين تفاوت ها را امري عقلاني مي شمرد.(11) مبناي فلسفي اين عقيده را مي توان اصالت وجود در اشيا دانست؛ زيرا همه موجودات در هستي مشترک اند و اختلافشان نيز در همين هستي است و اساساً چيزي جز هستي در عالم وجود ندارد. بر همين اساس، وجود افعال نيز داراي سعه و ضيق مي شود. شاهد اين مبنا را مي توان در عبارت ايشان مشاهده کرد: «و ذلک لما عرفت من ان سبب الاتصاف هو الاختلاف في السنخيه و البينونه في الوجود بحسب سعته و کماله و ضيقه و نقصه...».(12)
آخوند با تنظيري که مي نمايد، بيان مي کند همچنان که قواي حسي از دريافت بعضي از امور ملتذّ و يا مشمئز مي شوند، ناگزير قوه عاقله که مانند آنها و بلکه رئيس شان است نيز به همين صورت داراي فرح و اشمئزاز است.
هر چه فعلي وسعت وجودي بيشتري داشته باشد، با عقلي که مجرد، و به دليل تجردش سعه وجودي دارد هماهنگ تر و سازگارتر مي باشد و هر چه وسعت کمتري داشته باشد، با عقل سازگارتر است. همين سازگاري و ناسازگاري با قوه عاقله، معناي حسن و قبح را تشکيل مي دهد و صحت مدح و ذم فاعل مختار را در پي دارد.(13)
نظر آخوند در بخش معناشناسي مفاهيم اخلاقي را مي توان جزو نظريه هاي تعريف گرايانه اي دانست که جنبه روان شناختي دارد؛ زيرا ايشان حسن و قبح را قابل تعريف دانسته و ملاک آن را به درک قوه عاقله و سازگاري و ناسازگاري آن فعل با عقل مي داند. همچنين ملائمت و منافرت فعل با قوه عاقله را بالضروره موجب صحت و مدح فاعل مختار بما هو فاعل يا ذم آن مي شمارد و اين ارتباط را امري غيرقابل انکار مي داند.(14)
بنابراين حسن و قبح که همان سازگاري و ناسازگاري با قوه عاقله است، مقتضي مدح و ذم مي باشد؛ زيرا رابطه مستقيم وجود دارد و از کمال و نقص افعال منشأ مي شود. همچنان که در عبارت ايشان آمده است ملائمت و منافرت، مقتضي صحت مدح و ذم فاعل است.(15)
لازم به ذکر است ايشان در کتاب دررالفوائد في شرح الفوائد بيان مي دارد احکام واقعي تابع مصالح و مفاسدند، نه حسن و قبح فعلي،(16) و در جاي ديگر مصالح و مفاسد را مناط احکام مي شمرد.(17)
ظاهر اين بيان ممکن است با ذاتي بودن حسن و قبح هماهنگي نداشته باشد؛ ولي در حل اين مسئله مي توان گفت خاستگاه احکام در مصلحت و مفسدت است و حسن و قبح تابع آن است. يعني مصلحت و مفسدت حسن و قبح را تأمين مي کند و ممکن است در فعل، جنبه هاي حسن و قبح هر دو باشند؛ ولي حکم بر اساس مصلحت و مفسدت واقعي است. همچنان که در حلقات سيدصدر آمده که گاهي در امر قبيح، مصلحت بيش از مفسدت است.(18)
اينکه منظور آخوند از عقل چيست، به سادگي از ميان عبارت هاي ايشان بر نمي آيد. به نظر مي رسد مقصودشان از عقل، همان قوه عاقله متعارف باشد که در عرض قواي ظاهري و باطني و غرايز است. ايشان در فوائد الاصول اين قوا را از هم جدا مي کنند: «من الحواس الظاهره و القوي الباطنه ملائمه و منافره و کذا بحسب الطبائع و الغرائز».(19) اگر منظور همان قوه عاقله متعارف در متون عقلي باشد، صرفاً متوجه ادراک کليات است و عواطف، گرايش ها، التذاذها و اشمئزازها از حيطه ادراکي آن خارج است و مربوط به ديگر قواست؛ اما مي توان درک سازگاري و ناسازگاري را مربوط به قوه عاقله دانست و ادراک اشمئزاز و التذاذ را به صورت مجازي به قوه عاقله نسبت داد و ممکن است مراد آخوند، همين وجه
باشد. از همين جاست که از ناحيه مرحوم محمدحسين اصفهاني ايراد وارد شده است که شأن قوه عاقله، ادراک و تعقل است نه التذاذ و اشمئزاز.(20)
آقاي صادق لاريجاني در شبه دفاعي از آخوند گفته اند: «اشکال محقق اصفهاني گرچه وارد است، ولي حق اين است که نظريه محقق خراساني به نحوي قابل اصلاح است که خالي از اشکال مذکور باشد. همان طور که از کلام متن پيداست، محور اشکال تعبير "عقل" است و اينکه قوه عاقله شأني جز ادراک ندارد؛ ولي با اندک تأمل روشن مي شود که هيچ نيازي نيست که حسن و قبح و بايد و نبايد اخلاقي را به قوه عاقله به اين معنا نسبت بدهيم».(21)
ايشان مرتبه اي از نفس را براي انسان قائل مي شوند که حسن ها و قبح ها و بايدها و نبايدها به آن مستند مي باشند و از آن به «من علوي» تعبير مي کنند و اظهار مي دارند که اطلاق عقل بر چنين مرتبه اي از نفس، شايع است.(22)
همچنين در کتاب خوب چيست؟ بد کدام است؟ چند اشکال بر بيان آقاي صادق لاريجاني وارد شده است که اشکال چهارم و پنجم آن چنين است:
«رابعاً، تعبير من علوي نياز به تفسير و توضيح و ارائه ملاک دارد. من بايد چگونه باشد که به آن علوي بگوييم؟. ملاک تمايز و تشخيص "من علوي" از "من سفلي" چيست؟ و خامساً، معرف بايد از معرف اجلا باشد؛ در حالي که به نظر مي رسد در اين تفيسر چنين نيست. «خوب» و «بد» در عرف عام و حتي در عرف خاص معنايي روشن تر از «من علوي» و «من سفلي» دارند. اين تعريف در حقيقت تعريف به امري مبهم و نامعين است».(23)
اما آخوند حسن و قبح را به دليل ارجاع آن به وجدان انساني قابل قبول مي داند و اين مربوط به مرحله تکوين و وجود انساني است. اين حکم دروني، مسئله اي انکارناپذير است و انسان خود به خود چنين است و آخوند آن را به منزله شهادت وجدان و به صورت امري بديهي بيان کرده است.(24)
اشکال ديگري که از طرف استاد جعفر سبحاني بر نظريه آخوند وارد شده است اينکه ملاک اختلاف آثار پديده ها، وابسته به سعه و ضيق وجودي آنها باشد، مربوط به درجه طولي است؛ اما اگر اختلاف در عرض باشد چه مي توان گفت؟(25)
اشکال ديگر آن است که اگر تمام افعال انسان تحت اين ملاک قرار گيرد، احکام خمسه يعني واجب، حرام، مستحب، مکروه و مباح به دوتايي (واجب و حرام) و يا چهارتايي (همان پنج حکم به غير از مباح) تبديل مي شود؛ مگر آنکه حسن معناي ديگري داشته باشد که تمام مباحات را دربر گيرد.(26)
اما در مورد اشکال اول استاد سبحاني مي توان گفت اين مسئله که آثار وجودي بيشتر يا کمتر باشد، به امور طوليه منحصر نمي باشد و مي توان آن را در امور عرضيه نيز وجدان کرد و اگر فرضاً معنايي از عقل بتواند با ملاکي درست، حسن و قبح را ارزيابي کند، اين امر، لزوماً به امور طوليه منحصر نخواهد بود. در مورد اشکال دوم، اصولاً اين منحصر به نظريه آخوند نيست؛ بلکه در معاني ديگر نيز همين مسئله جايگاه افعال مباح مي تواند مطرح شود که البته پاسخ هم دارد؛ زيرا براساس نظريه آخوند که ملاک را سازگاري و ناسازگاري با عقل دانسته است، بسياري از افعال، طبيعتاً از دايره سازگاري و ناسازگاري خارج اند و چون خارج اند، نه حسن اند و نه قبيح، و اين خروج، نقضي بر ملاک ارائه شده محسوب نمي شود. در مورد سازگاري و ناسازگاري با قوه عاقله مي توان چنين بيان داشت که اينها از باب ملکه و عدم ملکه محسوب مي شوند؛ يعني افعالي هستند که نه شأن ملايمت با عقل را دارند و نه ملايمت؛ بنابراين از اين دو قسم خارج اند.
البته نکته اي که در نظريه آخوند مي توان بيان کرد اين است که ايشان ملاک را در نهايت به کمال وجودي و نقص وجودي افعال دانستند و فهم آن را بديهي شمرده اند. حال آيا مي توان به همين گفتار بسنده کرد و حسن و قبح افعال را با همين ملاک دريافت؟ در حالي که برخي از دانشمندان بر دريافت حسن و قبح، بر مبناي ارتباطي که افعال اختياري در رسيدن انسان به کمال مطلوب دارند سخن گفته اند.(27) اگر فعلي انسان را به کمال مطلوب نزديک کند حسن، و اگر او را دور سازد قبيح است. پس ملاک آخوند بايد بيشتر تبيين شود. اگر چه تنقيصي بر او نيست، مي توان نکات تکميلي بر آن نظريه افزود تا بتواند کارآيي لازم را درباره حسن و قبح امور داشته باشد.
آخوند بيان داشته است که سعه و ضيق وجودي سبب سازگاري و ناسازگاري با قوه عاقله است؛ ولي اين مسئله هنوز به توضيح بيشتري نياز دارد؛ زيرا اين ملاک براي دريافت
حسن و قبح در افعال و يا ارزش گذاري در قضاياي اخلاقي، کاملاً رسا و وافي مقصود نيست.
در اين باره، توجه به گفتار استاد محمدتقي مصباح بسيار کارگشا خواهد بود. به نظر ايشان، ملاک خوبي بعضي افعال، با کمال مطلوب مناسب با ساختار وجودي انسان روشن مي شود. ملاک خوبي بعضي افعال، تناسب و تلايم ميان آنها و هدف مطلوب انساني است و معيار بدي پاره اي ديگر از کارهاي آدمي، مباينت و ناسازگاري آنها با کمال مطلوب او مي باشد. به تعبير ديگر، مفهوم خوب و بد اخلاقي، در واقع از مصاديق مفهوم عليت به شمار مي آيند. خوبي و بدي نيز از رابطه عليت و معلوليت که ميان فعل اختياري انسان و کمال مطلوب او برقرار است انتزاع مي شوند و به درستي مي توان افعال آدمي را به آنها متصف کرد.(28) در انتزاع مفهوم خوبي، بايد تناسب و تلايمي ميان دو چيز وجود داشته باشد و اين تناسب بايد ميان دو حقيقت عيني و خارجي باشد. در يک طرف، کار اختياري انسان است و در طرف ديگر، کمال واقعي و عيني او. هر کاري که به آن کمال مطلوب منتهي شود و در خدمت رسيدن به آن قرار گيرد خوب، و هر کاري که انسان را از آن دور سازد بد است.(29)
استاد مصباح يزدي، از همان اول مصايق کمال را معلوم مي کند؛ ولي آخوند فقط مي گويد کمال وجودي داشته باشد. پس براي مثال، صدق در نظر آخوند، به دليل آنکه داراي کمال است ملائم عقل و حسن است؛ ولي در نظر آقاي مصباح، چون صدق فعلي است که انسان را در مسير قرب به کمال مي رساند حسن است.
پينوشتها:
*دانشجوي دکتري اخلاق و عرفان.
1. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج9، تحقيق و اخراج حسن الامين، ص 5و6؛ گروهي از محققين، دائره المعارف تشيع، زير نظر احمدصدر حاج سيدجوادي، کامران فاني، بهاء الدين خرمشاهي، ج1، ص14؛ ميرزا محمدعلي مدرس، ريحانه الادب، ج1، ص41و42.
2. گروهي از محققين، دائره المعارف بزرگ اسلامي، زير نظر کاظم موسوي بجنوردي، ج1، ص151.
3. گروهي از محققين، همان، ج1، ص 152؛ سيدمحسن امين، اعيان الشيعه، ج9، ص6؛ محسن کديور، سياست نامه خراساني، به کوشش ستاد بزرگداشت يکصدمين سالگرد مشروطيت، ص1.
4. ارسطاطاليس، اخلاق نيکو ماخس، ترجمه ابوالقاسم پورحسيني، ص38-43 و 45-52.
5. جعفر سبحاني، حسن و قبح عقلي، نگارش علي رباني گلپايگاني، ص11و12.
6. محمدتقي مصباح يزدي، فلسفه اخلاق، تحقيق و نگارش احمدحسين شريفي، ص71و74.
7. احمدحسين شريفي، خوب چيست؟ بد کدام است؟، ص 192و201.
8. قطب الدين سبزواري، الخلاصه في علم الکلام، تحقيق رضا مختاري و يعقوب علي برجي، در: ميراث اسلامي، دفتر اول، به کوشش رسول جعفريان، ص353. اين رساله در بيان عقائد شيعه اماميه، در هشت باب تنظيم شده است و يکبار با تصحيح سيدمحمدرضا جلالي در تراثنا و بار ديگر در ميراث اسلامي ايران چاپ شده است.
9. محمدکاظم آخوند خراساني، فوائد الاصول، تصحيح سيدمهدي شمس الدين، ص 123و 124.
10. همان، ص 123.
11. همان.
12. همان، ص125.
13. همان، ص124.
14. همان.
15. همان، ص 125.
16. محمدکاظم آخوند خراساني، درر الفوائد في شرح الفرائد، تصحيح سيد مهدي شمس الدين، ص 497.
17. محمدکاظم خراساني، کفايه الاصول، ص 344.
18. السيد محمدباقر الصدر، دروس في علم الاصول، الحلقه الثانيه، الجزء الاول، ص427.
19. محمدکاظم خراساني، فوائد الاصول، ص123.
20. محمدحسين اصفهاني، نهايه الدرايه في شرح الکفايه، تحقيق رمضان قلي زاده مازندراني، ج2، ص31و 311.
21. همو، «حسن و قبح عقلي و قاعده ملازمه»، ترجمه و تعليق صادق لاريجاني، نقد و نظر، ش1و2، ص159.
22. همان؛ صادق لاريجاني، جزوه فلسفه اخلاق، بي جا، بي نا، بي تا، ص35.
23. احمدحسين شريفي، خوب چيست؟ بد کدام است؟، ص 86.
24. محمدکاظم آخوند خراساني، فوائد الاصول، ص125.
25. جعفر سبحاني، حسن و قبح عقلي، ص36و37.
26. همان، ص 37و38.
27. محمدتقي مصباح يزدي، فلسفه اخلاق، ص93و94.
28. همان، ص 81.
29. همان، ص 80.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}